دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کنم به رویای دیدنت
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کنم به رویای دیدنت
-------------------------------------------------------------------------
گفتی دوستم داری به اندازه قطرات بارانی که بر روی صورتت میریزد
و من هم دوستت دارم بدون توجه به چتری که روی سرت گرفتی
یه روز و روزگاری یه ماهی قرمز کوچولویی همین طور که توی آب شنا می کرد ، احساس کرد مسیرش خود به خود و بدون اختیار او عوض می شود و هر چه تلاش می کرد مثل گذشته نمی توانست شنا کند .
همین طور که می رفت ، احساس کرد آب به سمت بالا می رود و حسابی هم خسته شده بود !
ناگهان صدای آوازی شنید ، خوب گوش کرد . اول فکر می کرد که شاید صدای یک روباه است . بعد گفت : " نه ! صدای یک کلاغ است ! و باز گفت : " باید صدای یک الاغ باشد ! " همین طور که آب به سمت بالا می رفت ، ماهی هم بیشتر به سطح آب نزدیک می شد . یک دفعه چشمش به قورباغه ای افتاد که در حال خواندن است ! با خودش فکر کرد که حالا تو این وضعیت عجیب و غریب این قورباغه هم ابو عطا می خواند !
1-به سلامتی بی معرفت ها که اگه نبودن با معرفت هارو نمی شد شناخت
2- به سلامتی اون رفیق بی معرفتی که اسم ما گوشه موبایلش داره خاک میخوره!!!!!
3- به سلامتی کسی که تا آخر عمر از قلبت بیرون نمیره ولی مجبوری از زندگیت بندازیش بیرون !
4-به سلامتی تموم آدمایی که توی دریای مردونگی غرق میشن اما از روی پل نامردی رد نمیشن.!
5-به سلامتی اونایی که طبیب دلهای دردمندن ولی خودشون دنیای دردن
1-بی معرفت! تو اون کسی بودی که اومدی زیر چترم نه برای همراهی با من بلکه فقط برای اینکه خیس نشی ،بارون که بند اومد ، رفتی که رفتی!!!!
2-درویشی را دیدم شتابان مى دوید گفتم درویش ،کجا؟ گفت مراسم عزا ، گفتم مگه کی مرده؟ آهی کشید و گفت : معرفت و وفا
3-از معرفت تو به کوچه پس کوچه زدم ، معرفت رو ولش کن ، من گم شدم !
4-هر چقدر هم هویج می خورم باز هم چشم دیدن آدم بی معرفت رو ندارم !
5-سلام مرسی خوبم شما خوبی؟ چه عجب یادی از ما کردی.
.
طرح شرمنده کردن دوستان بی معرفت!!!
تعداد صفحات : 3